منوی کاربری


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
لینک دوستان
آخرین مطالب
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 20
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 19
:: باردید دیروز : 5
:: بازدید هفته : 28
:: بازدید ماه : 24
:: بازدید سال : 885
:: بازدید کلی : 3,268
نویسنده : admin
جمعه 27 اردیبهشت 1398

با اتش سنگين منطقه را به جهنمي از سرب وگلوله  تبديل كرد بخاطر حجم شديد اتش دشمن زمينگير شديم  اماباجانفشاني بعضي از نيروها سنگر كاليبر وتير بار دشمن خاموش  شد شهيد دهقان با شليك 4 گلوله ارپي چي به طرف مواضع وخودروهاي مستقر بر روي ارتفاعات  باعث به اتش كشيدن انان شد اما  سنگر دوشيكاي دشمن كه خيلي مقاومت ميكرد متوجه اين ارپي چي زن شد و بارگبار گلوله هاي خود باعث مجروحيت شهيد دهقان از ناحيه پهلو و پا گرديد  با كمك يكي از امداد گران  اصفهاني جلو خون ريزي اور گرفتيم وزخم هايش را تا حدودي پانسمان كرديم او از ما خواست تا به جلو برويم و ارتفاعات را فتح كنيم به نا چاراز اوجدا شديم وبا يك نبرد سخت توانستيم قلل مرتفع را فتح كنيم وسنگر هاي دشمن را منهدم كنيم اما مقاومت ما تا ظهر ان روز بيشتر دوام نداشت چرا كه اكثر نيرو ها مجروح وشهيد شده بودند ومهمات ما نيز رو به اتمام بود و نيروهاي كومله ودمكرات با احداث كمين پشت سر ما راه رسيدن نيروهاي كمكي را مسدود كرده بودند با يك پاتك شديد دشمن مجبور شديم اندك نيرو هاي باقي مانده به جنگل پائين تپه  پنا ه ببريم وتعداد 13 نفر مدت سه شبانه روز بدون اب وغذا وبا جراحت هاي متعدد در لا به لاي اين درختان از ديد وتير دشمن مخفي شويم  همرزمانم يكي يكي براي نجات خود اقام ميكردند اما با قرار گرفتن در ديد وتير دشمن  مورد اصابت گلوله قرار گرفته وشهيد مي شدنداطراف ما نيز ميدان هاي وسيع مين وسيم خوار دار بود كه عبور ازان مشكل شده بود گاهي اوقات از برگ در ختان براي رفع گرسنگي استفاده مي كرديم بيشتر غذايمان سبزي پدين بود و تك وتوك ميوه درختان مانند سيب صبح روز سوم به تنهايي از جمع جدا شدم وبا هزار مشقت خود را به بالاي يك تپه رساندم اول صبح بود  متوجه حضور عراقي ها شدم 12 نفر بودند تازه از خواب بلند شده بودند خود را در شياري وپشت تخته سنگي مخفي كردم تا متوجه حضورم نشوند انان در ده پانزده متريم بودند با اندك تحرك به دام انان ميافتادم انان مشغول سنگر سازي واحداث كانال شدند ومن نيز تا غروب افتاب انان را ميديدم كه در نزديكي ام غذا ميخورند اواز ميخوانند وبا يكديگر شوخي مي كنند گاهي نيز كاميون هايي برايشان مهمات واذوقه ومواد مورد نياز مياورد پس از غروب افتاب وتاريك شدن هوا ارام از تپه پائين امدم سنگ ريز ها كه از عبورم جابجا شده بودند باعث هوشياري دشمن شده بود  ومن بيخيال به جاده پائين كه رسيدم  در حال عبور از جاده بودم كه با زبان عربي به من ايست داده شد خواستم فرار كنم كه ازهر طرف محاصره شدم ولوله هاي سلاح هايشان را به طرفم نشانه رفتند  و بلند می گفتند : قف  یعنی ایست و یکی از انها با دست و پای شکسته ای گفت حرکت نکن وگرنه بسویت تیراندازی میکنم واین سراغاز دوران 5 سال اسارت من شد .

 


:: بازدید از این مطلب : 75
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

کد امنیتی رفرش

.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.